فردا عاشوراست!

رضا بردستانی


این را من نمی گویم، کشف و شهودی تازه هم نیست، تمام هیأتی های قدیم و این روزگار یزد خوب می دانند که صدای پای حضور محرم دو ماه است در گوش حسینی های این دیار پیچیده است. دو ماه پیش در پاره ای از دیدار ها و ملاقات ها وقتی با عزیزی می خواستیم قرار و وعده ای بگذاریم، برخی از روزها و ساعت ها را پیشاپیش استثناء می نمود: ببخشید باید بروم جلسه ی هیأت محله!

تعجب نمی کردیم که خود سالیان سال است ماه ها قبل از حضور ایام محرم در جلسات هیأت محله ی خود شرکت می نمودیم و می دیدم که همان شوری در بین خرد و کلان حاضر در جلسه نمایان است که گویی بر سر و سینه زدن ظهر عاشورایشان را باید با دریافت هایی خالصانه تر به انجام برسانند.

تعجب نمی کردیم وقتی در شهر و دیاری رشد و نمو نموده ایم که تمام ایام سال مجالس با شکوه سرور و سالار شهید حضرت ابا عبدالله الحسین ع بر قرار و پابرجاست و تو تا دلت بهانه می گیرد که نام حسین (ع) را پشتیبان اشک های گرم و سوزانت کنی، خیمه گاهی برای پناه بردن خواهی یافت.

این شهر و دیار ، آری همین دیاری که دارالعباده اش می دانند و حسینه ایران می خوانندش همیشه شور و نوای یاوران کربلای حسین (ع)را با خود همراه دارد و در این میان اگر می بینیم آسیب های کمتری دیده ایم از غفلت هایی که برایمان به ارمغان آورده اند! به برکت اشک هایی است که مهر و تأیید حسین ع و یارانش را با خود همراه دارد.

این دیار از تمام تکه های سرزمین ایران زمین اگرچه جدایش نمی دانیم اما بر خود می بالیم که 4 فصل و دوازده ماه اگر دلت خواست پناه ببری به مهربانی بزرگوار؛ خیمه و بارگاه حضرت سیدالشّهدا (ع) پذیرای تو بوده و هست و اما هزار و باید و شاید که کاش می شد که نباشد.!

این روزها نوشتن سخت شده است، این شب ها در خود فرو رفتن جان کندنی عمیق می طلبد و پروایی دو چندان می خواهد فدا شدنی و در این میان؛ وقتی به دست ها و لرزش افکارم می نگرم به یاد می آورم که چه ناتوانم در پیدا کردن حروف چه برسد به در هم تنیدن کلمات! این روزها تمرکز بر حادثه ای که نباید حادثه که برزگترین آوردگاه الهی برای آزمون همیشه تاریخ بشری نامیدش ناممکن است و خوب که خودت را و حواست پنج و شش گانه ات را خوب و مفید یک جا می کنی بغض راه تمام گفتن هایت را سد می کند و اشک گونه های سرد و کرخت شده ات را تا ریشه می سوزاند و تو نهیبی در خود حس می کنی که اگر در آن روزگار بودی، اگر به صحنه فرا خوانده شده بودی تا کجا و تا کی پایداری می نمودی؟!

این روزها سکوت اختیار می کنی و می بینی و به خاطر می سپاری برای تمام دوازده ماهی که دوباره گذر ایام تو را بر سر همین وعده گاه میخکوب می نماید و تازه بعد از سکوتی چندین روزه در می یابی که اگر می خواستی بگویی یا بنویسی هم مجال و توانی نبود به جز در هم تنیدن افکاری که تو را تا همیشه ی روزگار گیج و منگ کرداری می نماید که از مخلوق باریتعالی سر زده است.

این روزها کوچه و محله ی این دیار، خیابان و خانه های این شهر یک لحظه آرام و قرار ندارد و هر گوشه هر یک از کسانی که خود بهتر می دانند نیت و ایده اشان را از این بر پا نمودن ها! نام حسین ع است که فضای شهر و دیارت را عطرآگین نموده است و تو به خود می بالی در سرزمینی و زیر آسمانی رزوگار به سر می بری که نام حسین(ع) و یارانش بهانه ی تذکّر و گریستن خرد و کلان مردمان سکونت گزیده اش می باشد.

این روزها صحنه هایی را پیش چشم می گذرانی که ناخودآگاه روز واقعه را به خاطر می آورد و از خود می پرسی امان نامه ات اگر دادند به کدامین سو آخرین نگاهت را خواهی دوخت و به کدامین مأن پناه خواهی برد؟ و در پس این پرسش های گاه ویران کننده از خود هزاران بار سؤال خواهی کرد که این نوشتن های بی سرانجام چه رازی از درونیات تو قرار است بر صفحه افشای روزگار نقش و طرح بزند و مثل همیشه به دامان اندیشه هایی پناه می بری که در گوش هوش و ذهن به یاد مانده ات در لحظاتی که در دامان پر مهر مادر به الحانی نامفهوم گوش می دادی و قطرات اشک مادر گاه تو را به دست و پا زدنی اندک وا می داشت و حالا خوب می فهمی اگر دلت می لرزد ، اگر بغض می نمایی اگر برای اشک ریختن بهانه های فراوانی داری برای همان روضه هایی است گوشت و پوست و استخوانت را صیقل داده اند با نام و یاد عاشورای اباعبدالله (ع)

و این روزها تمام داشته هایت را ناکافی می بینی و خوب و عمیق می فهمی که دستت از همیشه روزگار ماضی خالی تر و درمانده تر است و تو لبریز آه و ندبه و غم گریستن می آغازی و به یاد حرمی که چشمانت را از تماشای آن تقدیر و تقسیم ! محروم داشته اند گریه می نمایی . در خیال و ذهن هوشیار خود با آموزه های مکتوب و منقولی که از آن بزرگترین حادثه ی تاریخ خلقت به یاد داری تا تلّ زینبیه و گاه تا حوالی گودال قتلگاه پیش می روی و در بین خیمه هایی که صحنه های به آتش کشیده شدنش را دیده و شنیده ای باز هم دل به گریه می سپاری. نام علقمه را به یاد می آوری زبان در دهانت خشک و بی حرکت! تمام عطش ظهر عاشورا جگرت را می سوزاند ، ذوب می کند و تو با نام مشک و دیدن علم و کتل ها باز به دامان گریه پناه می بری.

و این روزها انتظار بخشش داری و خون گریه می کنی در خلوت خویش تا به راه باز گردی و شور و شوق کربلایی هایی را بیابی که چشم فرو می بستند و لحظه لحظه ی مظلومیت حسین (ع)را زمزمه می نمودند و خلقی در پس این ذهن نورانی بر سر و سینه می کوبیدند و زار می زدند که این نوای «هل من ناصر»او چرا به گوشمان نرسید که در قبیله ی 72 نفری عاشقانش گام بر داریم! تو زن هم که باشی نمی توانی درد های خواهری را در میان تمام نامردمی هایی که قبیله ات را، هست و نیستت را و تمام دلبستگی هایت را و از همه مهم تر تمام امانتی که بر دوشت نهاده بودند را از دست رفته ببینی و توان خطبه خواندن در میان سرزمین تا بن دندان مسلح به سلاح و نماد کفر و بی غیرتی در خود بیابی!

این روزها تمام ایام محرم طی شده در تمام عمر و روزگار گذرانیده ات را به خاطر می آوری و معنای تکّه تکّه شدن را، معنای زیر سمّ ستوران له شدن را، معنای گلوی از عرض دریده شده را و مفهوم تشنگی را سعی می کنی تا بفهمی و اما بر خار و خاشاک بیابان کشیده شدن های دخترکان کم سن و سال و به آتش کشیده شدن های گیج کننده، دیوانه ات می کنند. و باز این ایام از آن می گویند آنی که باید به شهود و معنویت صد در صد برسی و تو تازه در می یابی این زخم نهاده شده بر دل شیعه التیام بخشیدنی نبوده و نیست و رازی از راز های محرم و قیام عاشورای ابا عبدالله ع بر تو گشوده می شود که زنده ماندن تمام حوادث عاشورای حسین (ع) در خودِ اتفاقاتی نهفته است که ثانیه های در هم تنیده اش را به خود اختصاص داده است.

و این روزها دو باره به یادم می آورند که فردا فردایی که پنج شنبه است عاشورا ست و تو باید تمام عقده های نافهمی ها و غفلت هایت را به دست زلال اشک هایت بسپاری و سبک شوی و دوباره گام در مسیر گذاری و دلت می سوزد اگر بفهمی طومار این ایام پیچیده شده است و تو بهره ای از این لحظات قدسی نبرده ای !

فردا عاشوراست روزی که حسین(ع) در نماز ظهر عاشورایش برکه ی غدیری دیگر ترسیم نمود و امامتش را و لیاقتش را با خون و بدنی پاره پاره به اثبات رسانید و سعی نمود به تمامی کسانی که تا همین ظهر عاشورای امسال در فردایی که از آن یاد می کنیم بقبولاند زندگی و زیستن و مدارج به ظاهر ترقی را طی نمودن و گام در راه باریتعالی نهادن به هر طریق و با هر هزینه و بهایی نمی ارزد که آزادگی از مکتبش را برایمان به ارمغان نهاد و برای اثبات درستی درسی که به ما داد بدنش را آماج تمام حماقت کسانی نمود که نمازشان را خواندند و شمشیر از نیام بر کشیدند تا بر پای دارنده ی نماز راستین را سر از بدن جدا نمایند!!!

فردا عاشورا ست عاشورایی که سال 61 هجری در جمعه ای خونین به وقوع پیوست و در پنج شنبه ای غم گرفته ما دو بار پس از 1371 سال به سوگ و ماتمش می نشینیم. همین بس که ما به عمق روح و تن و ژرفای اندیشه و گفتار در یابیم که فردا عاشوراست .

التماس دعا............

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا